من به کجا سفر برم؟!

ساخت وبلاگ


بعد از کاست دهاتی شادمهر عقیلی که تو چارپنج سالگی بابام برام خرید و عاشقش بودم و شبا باهاش میخوابیدم٬ عینک استخری که برام خریدن قشنگ ترین کادوی عمر چارپنج ساله م بود...نه اینکه عاشق استخر باشما نه...میزدم به چشمم میرفتم با داداش و عموی نه سال بزرگتر از خودم گل کوچیک بازی میکردم...به عشق مرد دوست داشتنی سیاه سفید اون روزهام... ادگار داویدز :))


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 223 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 22:43

و باری دیگر جهان شاهد گردهمایی چند شگفت انگیز بود...تصور کنید کوه رفتن یه روانشناس٬ یه محقق منطقه ی خاورمیانه و شمال آفریقا٬ یه مهندس نرم افزار که الان مریض احیا میکنه٬ یه طلبه و یه پرستار چه خواهد شد:)) بهتر از این مگه میشه اصن؟! ماشین ها رو پایین کوه پارک کردیم تا صبحانه رو همونجا شرمنده دست پخت من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 260 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 21:57

این روزها خسته تر از همیشه میرسم خونه...کار بیشتره تو اورژانس اونم تو بی صاحابی مث بیمارستان ام+ام...اما وقتایی که حالم خوبه تن خسته مو سرپا نگه میداره... امروز با وجود اینکه شاهد یه قتل علمی بودم!! با وجود اینکه مریض ارمنی م که بی نظیر بود دووم نیاورد و از دست رفت... با وجود اینکه چند دیقه وسط بخش من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 243 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 21:57


میدونی وقتی نباشی چی میشه؟!

همیشه از زندگی فقط آرامش می خواستم... میخواستم آرامش بشه رسم زندگیم کل زندگیم... ینی بدون اینکه بدونم تو رو واسه کل زندگیم آرزو می کردم...

فهمیدی اگه نباشی چی میشه؟!


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 238 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 21:57

بعد از کوالا و بیوه ی سیاه دریافته ایم که اسب دریایی به شدت فیوریت ماست... کوالا به دلیل تشابه و تفاهممان در چسبندگی به یک نقطه و کنده شدن با کاردک عزیزدل است اصن ناجور... مضاف بر آن آرامشی وصف ناپذیر در چشمان خسته اش موج میزند که میتوان آن را یک بیلاخ به فراز و نشیب روزگار قلمداد کرد... بی تفاوتی من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 223 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 21:57

۱_ نارخاتون هستم ۱۲ روزه...شما باید بگید سلام نارخاتون...بعد من بگم ۱۲روزه پاکم و لب به نوشابه نزدم...بعد شما برام دست بزنید و بگید ایول الله:)) ۲_ تو ماشین داداشم برف شادی پیدا کردم میگم تولد کی بوده؟ میگه میخوام از جلو دوربین شوش رد شم میزنم ۲۰۰متر بعد دوربین خودش آب میشه دیگه از ماشین پیاده نمیشم:| ۳_ الوحده بلا استثنا تو اسم بازیکناش گچ پژ به کار رفته...محض رضای خدا یکیشونم عرب نیس:| ۴_ یه قالب میخوام برای وبم ولی نمیتونم انتخاب کنم...یه هدر میخوام مرتبط با اسم وب که بلد نیستم بسازم:| من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 248 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:53


قالب عوض شد...برگرده به حالت قبل...برنگرده...یه چی دیگه شه...چه رنگی شه...خلاصه خودتون تصمیم بگیرید...:)


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 243 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:53


هیچی دیگه حرفمو تو عنوان گفتم:))

من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 247 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 0:53

هرچیشو که دوست نداشتم این تحلیل و استنتاج ش رو دوس داشتم...بچگیمو میگم...و تازه تازه میفهمم دلیل خیلی از حس های خوشایند و ناخوشایند الانم مربوط به هموناست... مثلا اینکه من از روزهای آفتابی بدون باد متنفرم...دلیلشم اینه که زمان طفولیتم(چهار پنج سالگی) فکر میکردم باد به خاطر نفس کشیدن آدماست و بال زدن پرنده ها و روزی که باد نبود پس آدمای زیادی مرده بودن و پرنده های زیادی شکار شده بودن... یا کلید میکردم رو اسم اشیا و یکی از دغدغه هام این بود که چاقو باید قاچو میبود نه چاقو... یهو یادش افتادم...شاید دلم یکم واسه اینکارام تنگ شده... شما از این دغدغه های کودکی نداشتید؟! من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 251 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43


می نویسم یک روز شما بخوانید پنج شنبه...
می نویسم دخترک شما بخوانید مینا...
می نویسم تصادف کرد شما بخوانید خودکشی کرد...
یک روز دخترک تصادف کرد...


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43

فوق لیسانس...همینجوری خواستم بدون قصد خاصی با این واژه شروع کنم:))تمام حس خوبی که باهاش دارم می نویسم دلیلش تویی هولدن...مرسی که هستی:دی دورهمی گرم شروع شد چون آغوش خورشید اولین اتفاق بعد سلام بود...همون اول خورشید موقع سلام آروم زیر گوشم گفت «بغل»...منم که از خدا خواسته:)) انقدر همه چی صمیمی و در عین حال محترم بود که منی که آواز میخونم با کسی مثل جناب زمر که موسیقی با صدای خانوم گوش نمیده در کنار هم کلی بهمون خوش گذشت... دخترک که زندگیم در دستانش بود تو سری قبلی! سنگ تموم گذاشت برام:) خودم براش هر چندتا بخواد قاشق می دزدم بخدا:)) جونم یا فاطمه زهرا:)) بعدها شگرد مهمون داریشو باید یادم بده:)) کیه که ندونه واران عمو شهرام ناظری از دوست داشتنی هامه؟! واران های دوست داشتنیم شدن دوتا:) به کُردی گرسنمه رو یادم داد...پرکاربرد ترین لغت زندگیم:)) دکتر بعد از این جمعمون٬ مستر سروش که خدا از چشم بد دور نگهش داره:دی نقطه اشتراکش با من عمه ی مادرش بود:)) به حق از اصلی ترین مهره های داینامیک جمع بود... آقا باورتون میشه بازم من نفهمیدم کار و رشته ی دکتر میم دقیقا چیه؟!!! نه خدایی باورتون میشه؟!!:) من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 233 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43


از پنجره ی طبقه ی پنجم به بیرون خم می شود و نفس می کشد...خانه ی قدیمی که هیچوقت دوستش نداشت...دختر همسایه ی طبقه ی اول با سه چرخه اش دارد درون سوراخ کوچک آب فرو می رود...مادرش در آن سمت حیاط آش دوغش را می پزد...تمام مولکول های هوا از جلوی دهانش فرار می کنند و فریادش نمی رسد...از پنجره پرت می شود...مغزش پخش می شود و می میرد و کره ی چشمش بیرون می پرد و زندگی مستقلش را آغاز می کند...
(ادامه داشت...)


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 256 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43

وقتی شیطنت میکردم و سینی چای برگشت رو سرم و مادر جیغ زد و از گردن منو میکشید سمت آب سرد که پوست سرم نپزه داشتم از فشار دستش خفه می شدم... وقتی مامان نازلی یه عالم عسل و خرما داد خوردم که جون بگیرم فرداش از کهیر و ورم گلو افتادم تو جا... وقتی عمه منو میبرد حمام و با آب در حد جوش می شست که سرما نخورم قلب منی که تو زمستونم با آب سرد دوش میگیرم وامیستاد و تقریبا بیهوش میومدم بیرون و میگفتن آخی سبک شده خوابیده... خلاصه اینکه با محبت مدل خودتون طرفو خفه نکنید...با تشکر:/ من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 269 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43

وقتایی که دوتایی تنها میشیم با مامان نازلی٬ مادر بزرگمو میگم٬ عاشق اینم که بشینیم چای دارچین لعنتی شو بخوریم و برام از داستان های عشق و هجر تبریز بگه...پدرش و پدر بزرگش و پدر پدر بزرگش و الی آخر از شیخ های تبریز بودن و هیچ وقت از مادرش برام نگفته بود...از خاله شنیده بودم که مادر مامان نازلی یعنی مامان سونیا خیلی خوشگل بوده و از خان زاده های تبریز... اون روز ازش درباره مادرش پرسیدم...یه آهی کشید و شروع کرد تعریف کردن...پدرش قبلا یه بار ازدواج کرده بوده و با یه بچه میاد خواستگاری مامان سونیا و جواب نه میشنوه و قرار بوده بدنش به پسر عموش...ولی سونیا عاشقش میشه و با هم فرار می کنن...میرن تو یه دخمه و در و محکم می بندن و کلی وسایل پشتش می چینن...و اینجور بوده که تا قبل اینکه این دوتا یه شب باهم یه جا باشن دستشون به دختر برسه برش میگردونن خونه و ریختن خون پسر مجازه...در غیر این صورت حتی اگه بینشون اتفاقی هم نیفتاده باشه مال همدیگه میشن..‌. البته خانواده دختر دیگه کاری باهاش ندارن فقط پسر رو نمیکشن... نزدیکای شب جاشونو پیدا میکنن و یه ایل با ابزار قتاله میریزن پشت در اونجا...چشماشونو میبندن من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 251 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43


بارون رو تو برام قشنگ کردی عمو شهرام...
با یه روز تاخیر تولدت مبارک شوالیه❤



من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 254 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43


میخوام هشت برسم بیمارستان...پنج دیقه به هفت راه میفتم هفت و بیست دیقه میرسم...هفت و پنج دیقه راه میفتم هشت و ربع میرسم...خسته م کرده از بس چغر بد بدنه:/


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43


هر چی بیشتر با صدای بنان و داریوش رفیعی عشق میکنم بیشتر جبر زمان بهم فشار میاره...


من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 277 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43

از یه خواب داغون جوری پاشی که بدنت له و لورده باشه و نا نداشته باشی پاشی از بس که دست و پا زدی و کابوس دیدی...به زور خودتو بکشی تا حمام و انقدر چنگ بزنی موهاتو تا هرچی تو سرته بشوره و ببره...بری بیمارستان ببینی حال مریضت داغونه و همکارت میگه پزشکش گفته احتمالا رفته تو زندگی نباتی...میان بالا سرش و میگن نمیشنوه و با مرده فرقی نداره و وقتی میرن اشکای اون مرد مریض چهل و شش ساله رو میبینی و انقدر خلقت داغونه که تو آی سی یو میزنی زیر گریه...گریه رفلکسیه که تو زندگی نباتی اتفاق میفته ولی اون لحظه که حالیت نمیشه...و تو ام پا به پاش تو اتاق استراحت گریه می کنی...بعدش میری بالا سرش دارو هاشو میدی غذاشو با یه لوله میریزی تو معده ش باهاش حرف میزنی و میگی زور آخرشو بزنه واسه زندگی...تلاش کنه و بشه معجزه... نمیشنوه ولی میگی...هنوز نگاهش دستت رو دنبال می کنه...خیلی سخته فک کنی آدمی که نگات میکنه نمیتونه ببینه تو رو بشنوه صداتو...که هیچ اتصالی به این دنیا نداره...میدونی اینا رو ولی دم گوشش میگی براش دعا میکنی و منتظری که برگرده... من به کجا سفر برم؟!...
ما را در سایت من به کجا سفر برم؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anaarkhatoonc بازدید : 244 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 3:43